Sunday, December 6, 2009

نخ پیچانه

پرنده هارو دیدی؟کاری ندارن کجای آسمونن ؛عاشق پروازن فقط .واسه همینه اینقد بالان
****
این تصویر برای جلد یک نمایشنامه ی عروسکی کار شده.ا
+
اگر به پرنده ها علاقه مند هستید به اینجا و اینجا سر بزنید.ا

Thursday, November 12, 2009

ما ر و پونه


مار از پونه بدش مياد بس كه خره آخه اين ماره
****
يك فريم از تصويرسازي براي يك شعر /كودك

Thursday, October 8, 2009

شيراهوگوشموش




وقتي ساكتي يعني دلت براي يك چيزهايي تنگ شده حتما... وقتي زياد ميگويي يعني دنيا به هيچ جايت نيست
تقديمانه به:هدايت,هديه,ماري,نگين, سوده,فتانه,سارا,نيلو, بيتا,آزاده,آروين, پيام ,روزبه ها
+
براي نگين:بلد نيستم برات آش پشت پا بپزم اما بلدم هر چي مي خواي برات بدوزم
;)



Tuesday, July 14, 2009

اسبان ِ آبیان



ایشونا یعنی اسبانا آبیانا!جانورانی هستند از شاخه ی طنابداران ِ پستاندار که بسیار آب باز می باشند!نگاه به هیکلشون نکنین!گیاه خوارن ولی خب استعداد چاقی دارن ....من که خیلی دلم میخواد یه دونه از اینا داشته باشم چون دهنشون از کوله ی من خیلی ی ی بزرگتره و تازه ضد آب هم هست!ا

Friday, June 5, 2009

زرافه ها ی متفاوت




در تصاویر بالا ,دو عدد زرافه مشاهده میکنید.زرافه ی بالایی که بی اندازه چاق است و رنگش هیچ به زرافه ها نمی ماند ...ادعایش این است که:هر چه باشم ..متفاوتم...همه ی زرافه ها که نباید به سوء تغذیه متهم باشند و آخر حرفهایش میگوید :واه واه
****
زرافه ی پایینی هم ادعای متفاوت بودن دارد اما اصالتش را هم حفظ کرده و آخر حرفهایش هم نمی گوید: واه واه
****
ریزنوشت مشکل گشا:ا
علت عجیب طراحی کردن من این است که دنیا برایم بی اندازه عجیب است وگرنه نه ادعایی دارم و نه آخر حرفهایم می گویم: واه واه...چشمک

Tuesday, March 17, 2009

سال گاویتون مبارک


درسته که امسال ,سال گاوه!اما شما اینجا یه خانم گربه میبینید!ربطش هم به گاو اینه که دامن این خانم گربه ی خیاط از پوست گاوه
میدونید که از قدیم و ندیم گفتن گاوا خیلی پر فایده هستند و از همه ی محصولاتشون (حتی گلاب به روتون)هم استفاده ی مفید می کنن!ا
با این حساب امیدوارم امسال واقعا براتون گاوی باشه
عیدتون مبارک

Thursday, January 22, 2009

چاقاله


چند روزی بود که احساس خستگی می کردم...احساس می کردم نتیجه ی کارهایی که در این مدت انجام داده ام را ندیدم ,اما یک خبر هیجان انگیز و غافلگیر کننده حسابی سر حالم آورد
چند وقت پیش فراخوانی به نام جایزه ی ادبی ایران دیدم...از ایده ای که داشت خوشم اومد...دقیقا آخرین روزی که برای این فراخوان فرصت ارسال اثر گذاشته بودند,برایشان دو داستان کوتاه فرستادم,دیروز با من تماس گرفتند و اطلاع دادند که داستان من هم جزو آثار برگزیده است و در کتابی چاپ خواهد شد
باید اعتراف کنم که وقتی این داستان ها را می نوشتم فکر نمی کردم روزی در جایی مورد توجه قرار بگیرد ,چه برسد به اینکه درکتابی در کنار بیوگرا فی ام چاپ شود...به هر حال بیش از این که به این قضیه فکر کنم امیدوارم که این اتفاق باعث بشه که جدی تر و مداوم تر بنویسم...ا
****
این تصویر هم یه کار جدید محصول دوهزارو نه است که یه پیشی است به همراه ماهی اش !زیاد راجع بهش توضیح نمیدم ...ا
;)

Friday, January 2, 2009

قارقیرک

داشتم پایم را روی زمین می گذاشتم که یک صدای قیرررر بلند شد ,با خودم گفتم تازگی ها چه قدر شکمم خلاق شده, به جای قار یا حتی قور ,قیر قیر میکند,پایم که روی زمین آمد صدای قیر دردناک تر شد و من همان موقع بود که احساس کردم چیز نرمی زیر آن میجنبد,با ترس پایم را از روی زمین برداشتم و موجود کوچک و بامزه ای را دیدم که درست رنگ آسفالت بود,چشمهایش را یکبار آرام باز و بسته کرد ,بعد نوک کوچک آبی اش را از هم باز کرد و گفت:چه خبرته؟قیررررر مگه چش نداری؟قیرررر
صدایش آنقدر بامزه و دوست داشتنی بود که آدم را یاد پاستیل میوه ای می انداخت. گفتم:آخه تو درست رنگ آسفالتی,من ندیدمت...بعد از روی زمین برش داشتم و سرش را نوازش کردم ..وقتی خندید فهمیدم که با من دوست شده
در خانه
به خانه که رسیدیم توی بغلم به خواب رفته بود و جای خر و پف ,قیر قیر میکرد
وقتی از خواب بیدار شد ؛اسمش را پرسیدم
با صدای پاستیلی اش جواب داد:قار قیرک